سرنوشت زن در شاهنامه
«مهرورزى تراژیک»
مسعود اولیایی
206220.jpg
«زن در شاهنامه» موضوعى است که تاکنون مورد توجه پژوهشگران متعددى قرار گرفته است. به عقیده برخى سیماى زن در شاهنامه سیمایى کامل است. و برخى نیز معتقدند فردوسى، شاعر حماسه سراى ایران، افکار و عقاید زن ستیز داشته و اینکه زنان در داستان هاى شاهنامه نقش اصلى ندارند، ناشى از تفکر اوست. صرف نظر از ملحقاتى که به حاشیه برخى داستان هاى شاهنامه افزوده شده، نکته اى که نمى توان از آن چشم پوشید، این است که شاهنامه روایت فردوسى از بخشى از تاریخ اسطوره اى ایران باستان است.شاهنامه فردوسى بیش از هر کتاب دیگر بر زبان فارسى، سرگذشت و روح مردم باستانى ایران را در خود بازتاب داده است. بنابراین مى توانیم از آن گواهى هایى بگیریم که ایرانى چه کسى بوده و از زندگى چه مى خواسته است. خداى نامه، ماخذ اصلى شاهنامه در اواخر دوره ساسانى گردآورى شد و مشتمل بود بر روایت هاى کتبى و شفاهى، یعنى داستان ها و اندیشه هایى که سینه به سینه جلو آمده و عصاره و جوهر طبایع دوران کهن را در خود گنجانده بودند. این کتاب در دوران بعد از اسلام نخست به عربى و سپس به فارسى ترجمه شد.
• مهرورزى پیشه زنان شاهنامه
در شاهنامه به جاى کلمه عشق، مهر به کار رفته. عشق، تعبیه ایران بعد از اسلام است که همه چیز در آن تجردى، ذهنى و پرورده خیال مى شود. مهر ماهیت واقع بینانه و زمینى دارد. دو تن به حکم طبیعت به یکدیگر دل مى بندند و در اینجا غریزه لطیف و ظریف مى شود بى آنکه خواست طبیعى انکار شود. از شهوت حرفى در میان نیست. از آنچه ما در ادب دوران بعد به آنها برمى خوریم که جزء نمک و حدت عشق مى شوند، از نوع هجر و ناکامى و بى داد معشوق و عجز عاشق و ترجیح فراق بر وصل و نظایر آنها در شاهنامه اثرى دیده نمى شود. با آنکه شاهنامه سراپا در جنگ غوطه مى زند، رابطه لطیف انسانى در آن فراموش نمى شود و دلبستگى سر به ناکامى نمى زند، تنها استثنا پایبندى ناگهانى سهراب نوجوان است که مانند آذرخشى مى درخشد و ناپدید مى شود. زال و رودابه، بیژن و منیژه و سرانجام کتایون و گشتاسپ، همگى به مقصود مى رسند. تهمینه جریان خاص خود را دارد که به هیچ یک شبیه نیست.در این چند ماجرا زیبایى زن و برازندگى مرد محور اصلى است. توصیف هایى که از زنان مى شود همه کم و بیش یکسان است. همگى، خوش بنیه، بارآور و موزون هستند. تشخص، شرم و آهستگى، عفاف و به طور کلى زیبایى معنوى نیز وجود زن را مى آراید و نیرومندى مردانگى بیش از زیبایى ظاهر سرمایه مرد است.دل سپردن به اندازه اى طبیعى است که با یک نگاه (منیژه و کتایون) و حتى گاه با شنیده ها (رودابه) راه را به جانب عشق مى گشایند. زنان قبل از آراستگى بیرون ربوده عیار مردانه مى شوند. عجیب است که در این چند مورد، زن در اظهار عشق پیش قدم مى شود.اقدام تهمینه که شبانه به خوابگاه رستم مى رود و خود را عرضه مى کند، در ادب جهان کم نظیر است. جاى دیگر دیده نشده است که در یک زن آن همه عفاف یا آن همه بى پروایى جمع شود. زنى است که گویا به حکم غریزه خواسته است همه نیروى آفرینش را در یک تن و یک شب متبلور کند.او از کل زندگى یک وجود را مى خواهد، یک فرزند که عصاره هستى را در خود داشته باشد. در این آرزو موفق مى شود ولى سرانجام گویا حکم طبیعت آن است که هر خواست بى انتها به ناکامى بینجامد که از این رو تهمینه را مى توان کامروا و در عین حال ناکام ترین زن دنیا خواند.
•تراژدى، تجربه مشترک زنان در خداى نامه
زن در شاهنامه به عنوان همسر، دلدار و کدبانو عرض وجود مى کند. در هر سه حال، داراى منش است و خود را موثر در زندگى اجتماعى نشان مى دهد. به غیر از سودابه که تجسم یک زن بدکاره است، بقیه زنان در گوناگونى خود هر یک وجهى از شخصیت زنانگى را به ابراز مى آورند. اینکه بعضى از آنان در انتخاب مرد پیش قدم مى شوند، نشانه استحکام اراده و اطمینان به پاکدامنى خود است. موضوع طبیعى تر از آن است که آدابى و ترتیبى براى آن جسته شود. در دلدادگى، پاسخ به خواست طبیعت داده مى شود که از پیوند انسانى، بیش از هر چیز فرزند برومند مى طلبد. زن در برابر مصائب، شکیبا است. تا به آخر به شوهر و پس از آن به خاطره شوهر، وفادار مى ماند. نسبت به مفهوم زندگى و اداى وظیفه، با مرد خود دیدگاه مشترک دارد. زنان برجسته شاهنامه، نزدیک به تمام، یک دوران تراژدى را تجربه مى کنند؛ مانند رودابه، تهمینه، فرنگیس، جریره، منیژه، کتایون و... درجه عیار انسانى در روبه رویى با مصیبت شناخته مى شود و آنان از این آزمایش سربلند بیرون مى آیند. دکتر اسلامى ندوشن معتقد است بهترین صفتى که در شاهنامه براى زن به کار رفته «شرم و آهستگى» است. شرم نشانه عفاف است و آهستگى نشانه نرمى و ناز.
زن بى آنکه خجول باشد، حریم زنانگى خود را نگاه مى دارد که این، در رفتار و گفتار نمود مى کند. گفت و شنود سیندخت با سام و با شوهر خود مهراب کابلى، گفت و شنود فرنگیس با سیاوش، جریره با فرود و کتایون با اسفندیار، نمونه هایى از این دست هستند. هر یک بر حسب موقع، با همان لحنى حرف مى زنند که شایسته است، حاکى از پختگى، عواطف زنانه، لطافت روح و خردمندى.
•رودابه دراز گیسو و زال پیرسر
در زبان فارسى هیچ داستان عاشقانه اى به لطافت داستان زال و رودابه نیست. همه عناصر انگیزش در این ماجرا هست: دختر و پسر، نادیده از طریق شنیده ها به یکدیگر دل مى بندند. دو خانواده از دو کشور متخاصم هستند. زال سفید مو از مادر زاده شده و هیئتى غیرعادى دارد. رودابه از خانواده ضحاک است که با ایران اختلاف دیرینه دارند. با این حال عشق بر همه موانع چیره مى شود و ماجرا پایانى خوش مى یابد و رستم، جهان پهلوان، از این پیوند سر برمى آورد. رستم پهلوان نخست جهان، محصول عشق است.گفت  و شنود سیندخت مادر رودابه، با همسرش مهراب کابلى یکى از زیباترین بخش هاى شاهنامه است. سیندخت که زن بسیار کاردان و خردمندى است مى خواهد با مهارت خبر دلدادگى دخترشان را به شوهرش بدهد. مى داند که با دشمنى اى که میان ایران و خانواده ضحاک است، مهراب از این خبر خشمگین خواهد شد، از این رو آن را با ظرافت تمام به بیان مى آورد. نخست از بى وفایى دنیا یاد مى کند و از جریان هاى غافلگیرکننده اى که روزگار براى بشر در آستین دارد. سپس مى پردازد به اصل موضوع. سخنان سیندخت در توصیف روزگار، همان است که هسته ادبیات خیامى را در ادب فارسى تشکیل مى دهد و یکى از زیباترین وصف هاى شاهنامه است. یکى دیگر از زیباترین داستان هاى نمادین شاهنامه جریان «بام» و دیدار زال و رودابه است. در ادب فارسى به لحاظ آب و تاب و ظرافت نظیرى براى این صحنه هاى بدیع نیست و در جاى دیگرى آورده نشده است که کسى گیسوان خود را از بام کاخ فرافکند، تا مرد عاشق به عنوان کمند دست به آن زند و بالا برود. امرى ناممکن است ولى طبیعى مى نماید. دیدار زال و رودابه، همراه با گستاخى و ناز و شرم و جوانمردى، همه تموج هاى روح انسانى را در خود دارد. یکى دیگر از شگفتى هاى داستان رودابه به دنیا آوردن رستم است. رودابه به علت درشتى کودک در شکم، زایمان غیرطبیعى دارد. زال به یاد چاره گرى سیمرغ مى افتد، که هنگام وداع به او وعده داده بود که به گاه نیاز به او کمک کند. زال با آتش زدن پر سیمرغ، او را به کمک فرا مى خواند. سیمرغ، چاره گر است. او بر آنچه بشر بر آن آگاه نیست، آگاهى دارد. نمونه تجسم دانایى کل است. رودابه را مست مى کنند تا درد را تاب بیاورد. پهلویش را مى شکافند و کودک را بیرون مى آورند و از نو بخیه مى کنند. کودک «رستم زاد» مى شود. همان روشى که بعدها به آن سزارین گفته شد.سیمرغ مژده مى دهد که کودکى که بدین گونه به دنیا آمده، یک انسان بهتر خواهد بود. هم از جهت خردورزى و هم از جهت زورمندى. سرشت استثنایى رستم حکم مى کند که از طریق طبیعى به دنیا نیاید. نوع زاده شدنش هشدارى است به جهانیان که فردى متفاوت با دیگران به دنیا آمده است.
•تو رایم کنون گر بخواهى مرا
رستم در مرز توران به شکار رفته است. پس از شکار، اسبش را به چرا رها مى کند و خود سر به خواب مى نهد. تنى چند از ترکان رخش را گرفته با خود مى برند. رستم چون بیدار مى شود، به جست و جوى اسب پیاده به راه مى افتد. به شهر سمنگان مى رسد. شاه سمنگان از آمدنش خبردار مى شود و او را در خانه مهمان مى کند. شبانگاه هنگامى که در خواب است، دختر شاه سمنگان به بالینش مى رود. یکى از صحنه هاى بى بدیل شاهنامه نقش مى بندد. دختر شاه سمنگان نیز مانند رودابه، نادیده عاشق رستم مى شود، عاشق مردانگى و نیرومندى او. مى خواهد به همسرى او درآید و از پهلوان ایران زمین فرزندى برومند به دست آورد. در اینجا هدف ذاتى زن بارآورى و تقدیم فرزندانى- هرچه کامل تر- به آفرینش بیان مى شود. به گفته دکتر اسلامى ندوشن در داستان دیگرى در جهان دیده نشده است که اینگونه پاکدامنى با بى پروایى همراه شود، آن گونه که با تهمینه
همراه شده است.
•گردآفرید و عشق بى فرجام سهراب
دیدار سهراب و گردآفرید در آوردگاه رخ مى دهد. گردآفرید، دختر ایرانى، در لباس رزم به مقابله سهراب آمده ولى عرصه رزم به عرصه عشق بدل مى شود. باز صحنه لطیف و بدیعى است. مى نماید که چه نیرومند است مهر. چه نیرومند است زیبایى و مردانگى. جوهره حیات است که فراتر از جنگ و صلح حرکت مى کند و فاصله دوستى و دشمنى را از میان برمى دارد. سهراب، گردآفرید را اسیر مى کند و خود اسیر مى شود. مشکل گردآفرید آن است که سهراب از نظر او یک تورانى و بیگانه است. بنابراین در عین آنکه به برازندگى بى نظیر او معترف است، شایسته نمى بیند که به عشق او جواب موافق بدهد، تا چه رسد به ازدواج. مرد ایرانى مى توانست از ملیت دیگر همسر بگیرد، اما زن ایرانى، نه، زیرا هیچکس نمى بایست بر یک ایرانى آزاده تسلط پیدا کند. گردآفرید از سادگى ضمیر پهلوان توران زمین استفاده مى کند و پیش از آمدن او، دژ را خالى مى کند و مى گریزد. اغلب زنان در شاهنامه براى بیان عشق پیش قدم شده اند و هر یک از این داستان هاى عاشقانه به نوعى پایانى خوش داشته، اما این بار که گردآفرید، تنها از سر مصلحت اندیشى در آغاز دم از عشق سهراب مى زند، پس از رهایى از چنگال پهلوان پیروز، او را رها مى کند و مى گریزد.
•سودابه زن جهى
روزى گیو و گودرز و توس به مرز توران به شکار مى روند. در بیشه به دختر زیباى سرگردانى از نوادگان گرسیوز برمى خورند. میان توس و گیو اختلاف مى شود که هر یک مى خواهند او را از آن خود کنند. سرانجام بر آن مى شوند که او را نزد کاووس ببرند تا وى میان آنان حکم کند. پادشاه دختر را مى پسندد، او را به همسرى خود درمى آورد و به پهلوانان پاداشى شایسته مى بخشد. سیاوش از این زن به دنیا مى آید. داستان هاى اینچنینى که فرد نمایانى از دو سو نژاد داشته باشد، نوعى پیوستگى جهانى را مى رساند. این مى نماید که انسان ها و ملت ها یکى هستند، منتها به شاخه هاى خوب و بد تقسیم مى شوند. این، باز جنبه جهان شمولى شاهنامه را نمود مى دهد. پسران فریدون، دختران شاه یمن را به زنى مى گیرند. مادر رستم از خانواده ضحاک است. مادر سیاوش و کیخسرو هر دو تورانى اند. مادر اسفندیار رومى است. همسر بیژن و مادر سهراب و مادر فرود نیز تورانى نژادند. همه این زنان تمدن ایرانى به خود مى گیرند و گراینده به جانب ایران مى شوند. سیاوش آراسته ترین فرد زمان معرفى مى شود. زیرا هم از دلاورى بهره دارد و هم از خرد. پدرش سودابه را به زنى برگزیده است و سودابه دل در گرو عشق سیاوش بسته است. او را به خود مى خواند و سیاوش شانه خالى مى کند. سیاوش چون در برابر عشوه هاى عاشقانه سودابه خاموش مى ماند، زن خود را آشکارتر عرضه مى کند و به او وعده مى دهد که اگر کام او را برآورد، او نیز او را در رسیدن به پادشاهى کمک خواهد کرد. مهرورزى هاى سودابه آشکارا بیشتر جنبه سیاسى دارد تا کامجویانه. مى خواهد سیاوش را که به احتمال زیاد جانشین کاووس خواهد بود، از هم اکنون با خود همدست کند. و در پناه او آینده خود را مستحکم کند. شاهزاده از آنچه درمیان رفته است با پدر سخن مى گوید. کاووس بى گناهى او را درمى یابد ولى دلش به مجازات سودابه راضى نمى شود. سودابه براى فرار از کیفر و لکه دار کردن سیاوش پرستار آبستن خود را وامى دارد که بچه بیندازد. و چنین وانمود مى کند که این بچه اش از آن او بوده است و چون سیاوش با او درآویخته سقط شده است. با آن که ستاره شناسان بر دروغ وى گواهى مى دهند، قرار بر آن مى شود که شاهزاده براى اثبات بى گناهى اش به آزمایش آتش گذارده شود. آتش پاک کننده است. زبان راستگو دارد. از این رو آزمایش آتش در دوران باستان براى اثبات گناه یا بیگناهى متهم به کار مى رفته است. در این داستان یک بیگناه (سیاوش) و یک نابکار (سودابه ) در برابر هم قرار مى گیرند. براى آنکه سرشت انسان و سرشت یک تمدن شناخته شود، باید دو ضد رو در رو گردند. سودابه از عیار زنانگى سرشارى برخوردار است. و این مى تواند مرد را به جانب خود برباید، همان گونه که کاووس را ربود. خوش زبان و عیار است. عمل سودابه که به ظاهر یک نقشه هوسناکانه شبستانى است، نهال توطئه بزرگى را مى کارد. و از همین جا جنگ میان ایران و توران که اندکى فروکش کرده بود، از نو زبانه مى کشد. پس از گذر سیاوش از آتش، مطابق آیین سوگند، سودابه باید به کام مرگ سپرده شود، اما سیاوش وساطت مى کند و جانش را مى خرد. اما فتنه سودابه عاقبت گریبانگیر جان سیاوش مى شود و سرش را هدیه تشت زرین مى کند.
•بیژن و منیژه
شروع داستان بیژن و منیژه، از حسد گرگین به بیژن آغاز مى شود. آنجا که بیژن در دشت گرازان مردم را از بلا مى رهاند و گرگین تنها یک راهنماست که به او حسد مى ورزد و براى به دام انداختنش وى را به جشن دختران ترک مى برد. بیژن در نزدیک خیمه منیژه دختر افراسیاب زیر سایه سروى به تماشا مى نشیند و منیژه دلباخته او مى شود و وى را به خیمه اش دعوت مى کند. به گاه رفتن، منیژه داروى بیهوشى به او مى دهد تا از همصحبتى اش بى نصیب نشود و او را با خود به شهر مى برد. راز فاش مى شود و پادشاه ترکان بیژن را به چاهش مى افکند و دختر را نیز طرد مى کند. نیروى عشق منجى بیژن مى شود. منیژه هر روز غذایى ناچیز به درون چاه مى اندازد تا روزى که رستم، پهلوان افسانه اى، از راه برسد و نجاتش دهد. داستان عشق منیژه به بیژن ساده ترین داستان عشقى شاهنامه است.
منابع:
?ـ شاهنامه فردوسى موسسه انتشارات امیر کبیر ????
?ـ ایران و جهان ار نگاه شاهنامه محمد على اسلامى ندوشن
?ـ اشعار ضد زن در شاهنامه ابوالفضل خطیبى نشریه دانش سال ?? شماره ?
?ـ فراز و فرودهاى شخصیت زن در شاهنامه مجله کیهان فرهنگى شماره ???
?ـ غم نامه رستم و سهراب
?ـ جاذبه فکرى فردوسى دکتر احمد رنجبر انتشارات امیرکبیر ????ش